۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

مادر جونز (١٩٣٠ـ ١٨٣٠ )


گِرِگ اوکسلی Greg Oxley 

سردبیر نشریۀ لاریپوست La Riposte 
  دادستان ویرجینیای غرب ایالات متحده معتقد بود که «مادر جونز خطرناک ترین زن آمریکا» ست. ماری هاریس جونز مورد نفرت سرمایه داران بود و محبوب همهء کارگرانی که تصادفاً با او آشنا شده بودند و اینها تعدادشان چقدر زیاد بود. او در ١٨٣٠ در ایرلند زاده شد. پدر بزرگش محکوم به اعدام و به دار آویخته شده بود، زیرا علیه استعمار انگلیس شورش کرده بود. خودش در دوران کودکی سربازان ملکهء انگلیس را دیده بود که سرِ شورشیان را بریده بر سرِ نیزه ها زده بودند. در ١٨٣۵ پدرش که کارگر بود برای کار در پروژهء کشیدن راه آهن به سفر رفت و کمی بعد، خانواده اش به او پیوستند و پس از چندی، همگی به تورونتو (کانادا) نقل مکان کردند. ماری هاریس مدت کوتاهی در یک صومعه به معلمی مشغول شد و سپس به کار خیاطی پرداخت. در ١٨٦١ با جرج جونزکه کارگر ریخته گری و سازمانده سندیکا در ممفیس (درهء تنِسی) بود ازدواج کرد. 


زندگی شخصی او با حوادث فاجعه باری رقم خورده است. فرزندان و شوهرش همگی در بیماری واگیردار تب زرد که در ١٨٦٧ ممفیس را فراگرفت از دست رفتند. بعدها خودش چنین نوشت: «قربانیان، قبل از هر کس دیگر، کارگران بودند. ثروتمندان می توانستند شهر را ترک کنند. مدرسه ها و کلیساها بسته بود. ورود به خانهء بیمار بدون اجازهء خاص ممنوع بود. فقرا نمی توانستند خرج پرستار بپردازند. روبروی خانهء ما ده نفر از این بیماری همه گیر مردند. تمام اطراف ما را مرده فراگرفته بود. جسدها را بدون مراسم، شب ها دفن می کردیم. دائم فریاد شیون و گریه می شنیدیم. چهار فرزند خردسالم هریک پس از دیگری مریض شدند و مردند. تن ظریفشان را قبل از دفن، با دست های خودم شستم. شوهرم نیز تب کرد و مرد [...] خانواده های دیگر هم مثل خانوادهء ما به همین نحو، سخت مصیبت دیدند. چه روز و چه شب صدای قرچ قرچ گاری های نعش کشی را می شنیدم! 
به دنبال این بلای مرگبار، ماری جونز به شیکاگو رفت و مغازهء خیاطی باز کرد. اما در آتش سوزی بزرگ ١٨٧١ که بخش مهمی از شهر را ویران کرد، مغازه اش از دست رفت. از این تاریخ به بعد، وی در جنبش سندیکایی آمریکا فعالتر شد، به حدی که تاریخ زندگی اش با تاریخ مبارزات به خصوص چشمگیر طبقهء کارگر آمریکا درهم تنیده است ــ تاریخی که متأسفانه در اروپا چندان شناخته شده نیست. او که همهء افراد خانواده اش را از دست داده بود، کارگران بخش معدن، کارگران راه آهن و کارگران بافندگی را به فرزند خواندگی می پذیرد. آنها او را «مادر» صدا می زدند. مادر جونز در همهء مبارزات حاضر بود. در اعتصاب بزرگ کارگران راه آهن پنسیلوانیا در ١٨٧٧ شرکت داشت. در سالهای دههء ١٨٨٠ برای کارگران عضو سندیکا کلاس های درس سیاسی تشکیل می داد. در١٨٩٠ در سندیکای معدنچیان که «کارگران متحد معدن آمریکا» (UMWA) نام داشت استخدام شد. 
مادر جونز به رغم جثهء کوچکش و قیافهء آرام یک مادر بزرگ، سخنران فوق العاده نیرومندی بود. وقتی سکویی می یافت و برای سخن گفتن با کارگران بر آن می ایستاد وقار و هیبتش همه را فرا می گرفت. با بالا و پایین بردن صدایش طیفی از احساسات گوناگون را در کسانی که به او گوش می سپردند پدید می آورد. او می توانست مردم را به گریه بیندازد و پس از لحظه ای قهقه خنده شان را بلند کند. در حالی که از این طرف سکو تا آن طرف با خشم قدم می زد، نطق بلند بالای او علیه تبهکاری کارفرمایان بیان خشمی نیرومند بود. او ثروتمندان را تحقیر می کرد و به کارگران در آنِ واحد، هم نیرویشان را یادآوری می کرد و هم غیر انسانی بودن شرایط زندگی شان را. 
در نوشته هایش نیز سبک مستقیم و صادقانه اش خواننده را تحت تأثیر می گرفت. در مقاله ای تحت عنوان «تمدن در کارگاه های جنوب» که در نشریهء انترناسیونالیستی سوسیالیستی در ١٩٠١ چاپ شده، از تجربهء خود در یک کارگاه پنبه سخن می گوید که مأموریتش در آنجا بررسی وضعیت کار در این صنعت بوده است: «بچه های ٨ـ٧ ساله را ساعت چهار و نیم صبح با سوتِ سرکارگر از بستر بیرون می کشیدند. صبحانه ای اندک از قهوهء سیاه و نان ذرت که به جای کره به روغن پنبه آغشته شده بود به آنها می دادند. سپس این ارتش بردگان ــ از بزرگ و کوچک ــ به راه می افتادند. ساعت پنج و نیم به پشت دیوارهای کارخانه می رسیدند و در آنجا در فضائی انباشته مملو از جیغ و سر و صدای ماشین ها، لحظات جوانی شان را ١۴ ساعت، همه روزه لگد مال می کردند [لحظات جوانی شان ١۴ ساعت در روز لگدمال می شد]. وقتی در این خانوادهء عیالوار تأمل می کردی می توانستی تقریباً بشنوی این فریاد را که « ای چرخ های حریص سرمایه داری، یک لحظه بایستید تا ما بتوانیم یک بار هم که شده صدای آدمی بشنویم؛ یک لحظه هم بگذارید باور کنیم که تمام زندگی این نیست!» 
مادر جونز در مبارزات متعدد نقش درجهء اول بازی کرد، از جمله در اعتصاب معدنچیان آرنوت (پنسیلوانیا). او زنان معدنچیان را به طرزی شگفت انگیز در مبارزه سهیم کرد: «وقتی شرکت می خواست اعتصاب شکنان را به مصاف اعتصاب گران بفرستد، به مردها گفتم در خانه بمانند و بگذارند زنها ترتیب «زردها» (اعتصاب شکنان» را بدهند. یک ارتش حسابی از زنان خانه دار سازمان دادم. آنها باید با جاروهاشان، با لته ها و اسفنج ظرف شوئی شان، با سطل هاشان در نزدیکی معدن حاضر شوند. روز موعود خودم تا معدن نرفتم مبادا با دستگیری من، ارتش دچار پراکندگی شود. یک زن ایرلندی را که بیشتر قیافه ای تماشایی داشت برای رهبری حمله برگزیدم. او دیر از خواب بیدار شده بود و باید زود آماده می شد. خود را باپوشیدن دامنی قرمز رنگ روی پیراهن بلند خواب آراسته بود. جوراب بلند سفید در یک پایش بود و جورابی سیاه در پای دیگر. روی موهای سرخ و وِزکرده اش یک شال سرخ رنگ انداخته بود. چشم های دریده ای داشت. به او گفتم: تو ارتش را تا درِ ورودی چاه معدن می بری. قابلمه ات را بردار و یک چکش. و وقتی «زردها» با قاطرهاشان سر رسیدند همگی با چکش روی قابلمه ها می کوبید و زردها را با چوب جارو می زنید و آنها را بیرون می رانید. از هیچکس نترسید.» 
وقتی زنها شروع به زدن قابلمه ها کردند، رئیس پلیس آمد و به زن ایرلندی گفت: «مواظب باشید خانم! شما با این کار، قاطرها را رم می دهید.» مادر جونز نقل می کند که ایرلندی چگونه او را با زدن روی قابلمه به گودال انداخته در حالی که فریاد می زده «برید گم شید، خودتون و قاطرهاتون». در آن لحظه به نظر می رسید که حتی قاطرها علیه زردها شوریده بودند و جفتک می زدند. زردها پا به فرار گذاشتند، در حالی که زنها با چوب جارو و لتهء ظرف شویی آنها را دنبال می کردند». 
هرچند کارفرمایان کوشیدند به نحوی خاص اعتصاب را به پایان برسانند، اما اعتصاب پیروز شد. یک شب که مادر جونز در منزل رئیس سندیکای محل (به نام ویلسون) مهمان بوده، ناگهان در می زنند. منزلی که خانوادهء ویلسون در آن می نشستند در گرو صاحبخانه بود و صاحبخانه همان صاحب معدن بود. تازه واردان برای رئیس سندیکا پیشنهادی داشتند: «اگر قبول کنی که از این منطقه بروی و بگذاری اعتصاب بخوابد، خانه ات را از گرو در می آوریم و ٢۵ هزار دلار هم به تو می دهیم». مادر جونز می نویسد: «هرگز پاسخ او را فراموش نمی کنم که گفت: «آقایان، اگر به عنوان مهمان به خانهء ما آمده اید قدمتان روی چشم، اما اگر برای این آمده اید که به درستکاری و شرافت خودم و کارگرانی که به من اعتماد کرده اند خیانت کنم از شما می خواهم که فوراً اینجا را ترک کنید و هرگز به اینجا پا نگذارید.» ویلسون اعتصاب گرانی را که دچار مشکل شده بودند پیش خود پذیرفت، هرچه داشت با آنها قسمت کرد و با اندکی که داشت می ساخت و قناعت می کرد. مادر جونز باز هم در این باره نوشته است: «او با مشکلات مبارزان پایه و عادی خوب آشنا بود. رهبرانی مثل او را دیگر این روزها نداریم». 
از سال ١٩٠۴ مادر جونز به عنوان مسؤول سازمان دهی در حزب سوسیالیست آمریکا فعالیت می کرد و سپس در ١٩١١ به سندیکای معدنکاران ایالات متحدهء آمریکا بازگشت. در ٢١ سپتامبر ١٩١٢ در جریان اعتصاب Paint Creek و Cable Creek تظاهرات فرزندان معدنچیان را در خیابان های چارلستون رهبری کرد. پنج ماه بعد، در جریان یک تظاهرات دیگر در حالی که ٨٢ سال از عمرش می گذشت بازداشت شد. او را به «توطئهء قتل» متهم کردند و به ٢٠ سال حبس جنائی محکوم گردید. خوشبختانه در ماه مه ١٩١٣ در پی انتخاب یک فرماندار جدید آزاد شد. مادر جونز تا پایان عمر در ١٩٣٠ یعنی تا صد سالگی با جنبش کارگری در ارتباط بود و می گفت: «اگر می خواهید برای آرامش روح اموات دعا کنید، بکنید، اما به خصوص به خاطر زنده ها مبارزه کنید!»او در گورستان سندیکای معدنچیان در مونت او لیو Mount Olive (کوه زیتون) نزدیک شهر سن لویی در ایالت ایلی نویز به خاک سپرده شد. در کنار بنای یادبودی که برایش ساخته اند، روی پلاک جمله ای می خوانیم که آخرین وصیت اوست: «مبادا هیچ خائنی بر مزار من درنگ کند».
گِرِگ اوکسلی Greg Oxley سردبیر نشریۀ لاریپوست La Riposte 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر